نوشته های من برای تو

6

سلام عزیز دل مامان امروز جواب چک آپ و سونوگرافی ای که تو توش اندازه ی نخود بودی و بردم پیش دکتر تا پرونده تشکیل بدم ... من فک میکردم چند روز مونده که 2 ماهت تموم شه ولی دکتر با محاسباتش گفت که دو ماهت تموم که شده هیچ دو روز هم بیشتر گذشته ... انقد خوشحال شدم که نگو ....فقط گفت که کم خونم و باید حسابی به خودم برسم که تو بتونی خوب تغذیه بشی... دوست داشتم اون دستگاهه که کنار تخت تو اتاق خانم دکتر بود و بردارم و بذارم رو شکمم تا دوباره تاپ تاپ قلبتو بشنوم ولی خوب خجالت هم خوب چیزیه ... تا الان که زیاد چیزی هوس نمیکنم به جز گوجه سبز حالت تهوع هم که خداروشکر ندارم فقط خیلی کمر درد دارم و تنگی نفس که دکتر گفت طبیعیه  ...
2 تير 1392

7

سلام عزیز دل مامان ! خوبی؟ آره که خوبی ....بگو تا مامانی مث تو دارم چرا بد باشم ؟ حالا واقعا من میتونم مامان خوبی واست باشم ؟ این روزها 9 هفته ام تموم شده وگاهی حس میکنم ضربان قلبتو توی دلم حس میکنم ...  دکترمو عوض کردم واومدم پیش دکترآقایی ... توکل میکنم به خدامون ... که تو روسالم سالم به من ببخشه ...دکتر واسم ی سونو نوشته با آزمایش غربالگری که 26 خرداد باید انجام بدم ... و سونو رو گفته هر وقت خواستی انجام بده .. هر روز این دفتر چه بیمه رو باز میکنم وفک میکنم که کی برم ببینمت ولی هی میگم بذا  ی خورده بزرگتر شی بعد .. الهی من فدای اون دست و پاهای کامل نشدت بشم .... ویار ندارم اصلا... ولی خوراکم کم شده و گاهی ...
2 تير 1392

5

عزیز کوچولوی من ! دیروز با بابات رفتیم سونوگرافی ... آقاهه سونوگرافی ی خورده بد اخلاق بود نمیخواست به خودش زحمت بده که تصویر و بزرگتر کنه و ی ذره وُلوم بده که من صدا قلبتو بشنوم ...بهش گفتم آقایدکتر من امروز اومدم واسه شنیدن صدای قلبش ...میگه : خانم صدا قلب همه ی شکله دیگه ... صداشضعیفه ...گفتم یعنی نمیشه بشنوم خلاصه با اصرار من صدا قلبتو شنیدم اون لحظه ای که قلبت تاپ تاپ میکرد حس کردمهمه دنیا رو گذاشتن رو قلب خودم صدا قلب خودم هم از هیجان میشنیدم ... حس میکنم حتی از دیروز بیشتر دوست دارم ... امروز صبح هم از خواب نازم زدم و رفتم چک آپ کامل تا هفته دیگه دوتایی بریم واسه پرونده سازی مامانی کوچولوی من سعی کن کمتر به کمر...
2 تير 1392

8

سلام نور چشمــم ! خیلی وقته که ننوشتم ..از احوال تو و روزگار خودم ... روزای تقریبا سختی رو گذروندم البته با حساس شدن احساساتم این سختی بیشتر شد ... بابایی ات تو این چند روزه یعنی هفته ی پیش وقت داشت واسه عمل سینوزیت و پلیب و این کار من و سخت تر کرد که از طرفی باید مراقب خودم بودم و خورد و خوراک تو وتحمل کمر درد واز طرفی رسیدگی به پدر محترم شمـــــــــــا ... که چند روز بعد از بهتر شدن حال پدری بنده تازه حالت تهوع گرفتم که دکتر گفت در اثر فعالیت بیش از حدته ... خوب بریم سراغ شمــــــــــا ... ٢٦ خرداد که وارد هفته ی سیزدهم شدی با مامانی رفتیم واسه غربالگری وسونوگرافی NT و فرداش بِدو بُدو رفتيم پيش خانم دكتر و گفت كه ن...
2 تير 1392

4

از روز مادر تا حالا خیلی وقته که ننوشتم!! میخوام از الان تا وقتی بیای با خودت فقط حرف بزنم .... هر روز که میگذره حس میکنم خیلی بیشتر به بودنت تو دلم وابسته تر میشم... همش فکر اینکه ی چند ماهه دیگه بغلت میکنم و بوی تنت و حس میکنم بهم ی آرامشی میده که خیلی دوستش دارم... روز زن یعنی همون روز مادر بابا به خاطر اولین سال مادر شدن دیگه نسبت به سالهای قبل سنگ تموم گذاشت و با ی دسته گل و ی کادو که خشکه حساب کرده بود و تو پاکت گذاشته بود به استقبالم اومد  روز خوبی بود ... ولی دلم میخواد سال دیگه کادوتو با دستای کوچولوت خودت بهم بدی ... واسه اومدنت لحظه شماری میکنم ... یک شنبه یعنی 22 اردیبهشت میخوام برم که صدای قلبتو واسه اول...
18 ارديبهشت 1392

3

دیروز خیلی حوصله ام سر رفته بود ...به هسمری گفتم من برم خونه مامان ؟ گفت تو باید استراحت کنی و از این حرفا ... گفتم آخه من فقط باردارم جذام نگرفتم که ... گفت باشه پس با آژانس برو شب هم من میام ... چقده کیف میده این لوس بازیا خلاصه که ما عصری بار و بنه رو انداختیم به دوش و با آژنس رفتیم خونه مامان ... البته کادو هم که با هسمری گرفته بودیم و هم بردم ... شب اونجا بودیم و هر چی من گفتم آقـــــــــــــــــــا منم مامان شدم ..کادو من و هم بدید اصن انگار نمیشنیدن ...گفتن نی نیت باید بیاد خودش بخره .. گفتم بابا نی نی م داره میگه براش بخرین من بعدا حساب میکنم ...گفتن روز مادر اصن فرداست ... آقا مام چشمون به امروزه که آقای هسمر از در...
11 ارديبهشت 1392

2

  امروز فهمیدم که 5 هفتمه .... یعنی من 5 هفته است که ی نی نی خوشگل تو دلم دارم خیلی حس خوبیه ... انتـــــــــــظار همیشه تلخ بوده ولی این انتظار خیلی شیرینه کمر درد دارم شـــــــــــــــــــــدید و فعلا هیچ علایم دیگه ای ندارم ... به "م" هم گفتم ...طاقت نیاوردم که ازش پنهون کنم ...خیلی خوشحال شد .... واسه دو هفته دیگه میرم که صدای قلبشو بشنــــــــــوم     ...
9 ارديبهشت 1392

1

 امروز خیلی خیلی خوشحالم .... دیروز فهمیدم که دارم مامان میشــــــــــــــــــــم انقده حس خوبی دارم که نگـــــــــــــــــــو .... با این که هنوز هیچی حس نمیکنم و حس میکنم جواب آزمایش هم بهم راستشو نگفته ولی حس خیلی خیلی خوبی دارم...   همه اینا رومدیون اون بالایی ام .... خدا جون عاشقتــــــــــــــــــــــم باید خیلی مواظب باشم .... ی انگیزه واسه نوشتن پیدا کردم ... ی انگیزه ی کوچیولو و فسقلی که هنوز حس نشده تمام دنیای من و شاد کرده .... شاید ی روزی این نوشته ها رو بخونه.... شاید هم نه ...نمیدونم !!!! به "م" هنوز نگفتم ...دیروز تو راه آزمایشگاه بهش زنگ زدم و پرسیدم که بخیه هاشو کشید ؟ دکترچی گفت؟ گفت...
5 ارديبهشت 1392