8
سلام نور چشمــم !
خیلی وقته که ننوشتم ..از احوال تو و روزگار خودم ... روزای تقریبا سختی رو گذروندم البته با حساس
شدن احساساتم این سختی بیشتر شد ...
بابایی ات تو این چند روزه یعنی هفته ی پیش وقت داشت واسه عمل سینوزیت و پلیب و این کار من و
سخت تر کرد که از طرفی باید مراقب خودم بودم و خورد و خوراک تو وتحمل کمر درد واز طرفی رسیدگی
به پدر محترم شمـــــــــــا... که چند روز بعد از بهتر شدن حال پدری بنده تازه حالت تهوع گرفتم که
دکتر گفت در اثر فعالیت بیش از حدته ...
خوب بریم سراغ شمــــــــــا ...
٢٦ خرداد که وارد هفته ی سیزدهم شدی با مامانی رفتیم واسه غربالگری وسونوگرافی NT
و فرداش بِدو بُدو رفتيم پيش خانم دكتر و گفت كه ني ني تون خدارو هزار مرتبه شكر سالمه و از اين
هفته بايد ماهي بخورم هر هفته و روزي سه ليوان شير...
تو دستگاه سونو هم تكوناي كوچولوتو ديدم ولي خوب من هنوز حس نميكنم ولي حس فوق العاده اي بود
كه ميديدم دست و پاي كامل نشدتو تا حدودي تكون ميدادي... كه فك ميكنم تا آخر اين ماه هم ديگه
بتونم با ضربه هاي كوچيك تكوناتو رو پوستم حس كنم ...
دوست دارم زودتر بياي تا بشي دليل خنده هامو زندگيم ... من فوق العاده به وجودت وابسته شدم
كوچولو...و مدام استرس دارم كه نكنه طوريت بشه و اين استرس ميدونم كه واسم خيلي بده ...
وجود تو منو و خيلي حساس كرده و با كوچكترين حرفي دختري كه ي روزي به زور اشك تو چشاش جمع
ميشد حالا مدام اشكش دم مشكش شده ...
خدايا ني ني همه ماماني دنيا رو واسشون حفظ كن و اين كوچولوي نيمده رو به من ببخش