بدون عنوان
سلام امیدم ....سلام عشقم
مامانی دوست دارم هر چی زود تر دستای کوچولوتو تو دستم بگیرم و بچلونمت
امروز 17 هفته و 3 روز از بودن تو توی وجودم میگذره و من هر روز بیشتر حس میکنم که بهت وابسته شدم ...
اتفاق این روزا :
هفته ی 15 بودم که که چند روز قبلش فعالیتم زیاد بود و دقیقا 18 تیر که تولد پسر عمه ات بود حسابی
کار کرده بودم و کلی خسته ...فرداش یعنی 19 تیر که سالروز تولد آقای پدرتون هم میشه ساعت 6 صبح رفتیم wc و توی ادرار خون دیدیم ...آخ که چقد حس اون لحظم بد بود ...تمام بدنم
میلرزید...ترس از دست دادن تو باعث شد نفهمم چجوری باباتو بیدار کردم و با گریه گفتم که خون دیدم .... حالا بابایی چجوری خودشو جمع و جور کرد بماند و گریه های منو جمع کرد هم بماند ...ماشین گرفتیم و رفتیم سمت بیمارستان نجمیه ... اونقد گریه کرده بودم و استرس داشتم که احساس میکردم هر لحظه از حال میرم ..بعد از ی کم منتظر شدن سونو دادم که انگار ی سالی تو نوبت بودم ... دیدمت ...قلبت... حرکاتت همه طبیعی بود ...آروم شدم ولی استرس وارد
شده بهم حالمو بد کرده بود و مدام گر میگرفتم ....
واسم عبرت شد که دیگه عمرا زیاد کار کنم ....
خلاصه که بعد از اون قضیه مشکل خاصی نداشتم خدارو شکر و تو خوب و راحت تو دلم وول میخوری اما
دریغ از اینکه من حس کنم
امروز هم رفتم پیش خانم دکتر و آزمایش ادراری که واسه لکه خون داده بودم و با غربالگری دوم بردم
پیشش و گفت که همه چی خوبه خدایا شکرت
واسه 15 مرداد هم بهم سونو برای تعیین جنسیتت داده که ما بالاخره بفهمیم شما رو چی باید صدا کنیم
واز این اسم نی نی دست برداریم
خدا جونم تموم نی نی های دنیا رو سالم به آغوش خانوادشون برسون ... نی نی ما رو هم همین طور !