نوشته های من برای تو

10

سلام پرتقال شیرین من ! خوبی مامان ؟ حس میکنم که خوبی ....چون کم کم دارم ی چیزایی که حس میکنم که نشون میده تو داری کم کم به حرکت می افتی و این واسه من فوق العاده شیرینه ...از فوق العاده کمی اون ور تر.... 2/مرداد یعنی 4 شنبه بود که انقد حوصلمون سر رفته بود لباسا رو زدیم به تن و راهی شدیم به سوی خونه دختر خاله جون ....{تو این ماه انقد گرمایی شدم که حد نداره ...کلا هوای تهران امسال بی سابقه گرم شده و من خیلی عذاب میکشم ... مدام یا دست و صورتمونو میشوریم یا زیر دوشیم ولی چون گفتن حموم زیاد خوب نیس به ی دوش چند دقیقه ای اکتفا میکنیم } تو راه از گرما پوکیدم تا رسیدم ...حالا خوبه 5 مین بیشتر راه نبود رفتیم و نشستیم به حرف زدن ... تو هم...
9 مرداد 1392

بدون عنوان

                                       سلام امیدم ....سلام عشقم مامانی دوست دارم هر چی زود تر دستای کوچولوتو تو دستم بگیرم و بچلونمت امروز 17 هفته و 3 روز از بودن تو توی وجودم میگذره و من هر روز بیشتر حس میکنم که بهت وابسته شدم ... اتفاق این روزا : هفته ی 15 بودم که که چند روز قبلش فعالیتم زیاد بود و دقیقا 18 تیر که تولد پسر عمه ات بود حسابی کار کرده بودم و کلی خسته ...فرداش یعنی 19 تیر که سالروز تولد آقای پدرتون هم میشه ساعت 6 صبح...
1 مرداد 1392

6

سلام عزیز دل مامان امروز جواب چک آپ و سونوگرافی ای که تو توش اندازه ی نخود بودی و بردم پیش دکتر تا پرونده تشکیل بدم ... من فک میکردم چند روز مونده که 2 ماهت تموم شه ولی دکتر با محاسباتش گفت که دو ماهت تموم که شده هیچ دو روز هم بیشتر گذشته ... انقد خوشحال شدم که نگو ....فقط گفت که کم خونم و باید حسابی به خودم برسم که تو بتونی خوب تغذیه بشی... دوست داشتم اون دستگاهه که کنار تخت تو اتاق خانم دکتر بود و بردارم و بذارم رو شکمم تا دوباره تاپ تاپ قلبتو بشنوم ولی خوب خجالت هم خوب چیزیه ... تا الان که زیاد چیزی هوس نمیکنم به جز گوجه سبز حالت تهوع هم که خداروشکر ندارم فقط خیلی کمر درد دارم و تنگی نفس که دکتر گفت طبیعیه  ...
2 تير 1392

7

سلام عزیز دل مامان ! خوبی؟ آره که خوبی ....بگو تا مامانی مث تو دارم چرا بد باشم ؟ حالا واقعا من میتونم مامان خوبی واست باشم ؟ این روزها 9 هفته ام تموم شده وگاهی حس میکنم ضربان قلبتو توی دلم حس میکنم ...  دکترمو عوض کردم واومدم پیش دکترآقایی ... توکل میکنم به خدامون ... که تو روسالم سالم به من ببخشه ...دکتر واسم ی سونو نوشته با آزمایش غربالگری که 26 خرداد باید انجام بدم ... و سونو رو گفته هر وقت خواستی انجام بده .. هر روز این دفتر چه بیمه رو باز میکنم وفک میکنم که کی برم ببینمت ولی هی میگم بذا  ی خورده بزرگتر شی بعد .. الهی من فدای اون دست و پاهای کامل نشدت بشم .... ویار ندارم اصلا... ولی خوراکم کم شده و گاهی ...
2 تير 1392

5

عزیز کوچولوی من ! دیروز با بابات رفتیم سونوگرافی ... آقاهه سونوگرافی ی خورده بد اخلاق بود نمیخواست به خودش زحمت بده که تصویر و بزرگتر کنه و ی ذره وُلوم بده که من صدا قلبتو بشنوم ...بهش گفتم آقایدکتر من امروز اومدم واسه شنیدن صدای قلبش ...میگه : خانم صدا قلب همه ی شکله دیگه ... صداشضعیفه ...گفتم یعنی نمیشه بشنوم خلاصه با اصرار من صدا قلبتو شنیدم اون لحظه ای که قلبت تاپ تاپ میکرد حس کردمهمه دنیا رو گذاشتن رو قلب خودم صدا قلب خودم هم از هیجان میشنیدم ... حس میکنم حتی از دیروز بیشتر دوست دارم ... امروز صبح هم از خواب نازم زدم و رفتم چک آپ کامل تا هفته دیگه دوتایی بریم واسه پرونده سازی مامانی کوچولوی من سعی کن کمتر به کمر...
2 تير 1392

8

سلام نور چشمــم ! خیلی وقته که ننوشتم ..از احوال تو و روزگار خودم ... روزای تقریبا سختی رو گذروندم البته با حساس شدن احساساتم این سختی بیشتر شد ... بابایی ات تو این چند روزه یعنی هفته ی پیش وقت داشت واسه عمل سینوزیت و پلیب و این کار من و سخت تر کرد که از طرفی باید مراقب خودم بودم و خورد و خوراک تو وتحمل کمر درد واز طرفی رسیدگی به پدر محترم شمـــــــــــا ... که چند روز بعد از بهتر شدن حال پدری بنده تازه حالت تهوع گرفتم که دکتر گفت در اثر فعالیت بیش از حدته ... خوب بریم سراغ شمــــــــــا ... ٢٦ خرداد که وارد هفته ی سیزدهم شدی با مامانی رفتیم واسه غربالگری وسونوگرافی NT و فرداش بِدو بُدو رفتيم پيش خانم دكتر و گفت كه ن...
2 تير 1392

4

از روز مادر تا حالا خیلی وقته که ننوشتم!! میخوام از الان تا وقتی بیای با خودت فقط حرف بزنم .... هر روز که میگذره حس میکنم خیلی بیشتر به بودنت تو دلم وابسته تر میشم... همش فکر اینکه ی چند ماهه دیگه بغلت میکنم و بوی تنت و حس میکنم بهم ی آرامشی میده که خیلی دوستش دارم... روز زن یعنی همون روز مادر بابا به خاطر اولین سال مادر شدن دیگه نسبت به سالهای قبل سنگ تموم گذاشت و با ی دسته گل و ی کادو که خشکه حساب کرده بود و تو پاکت گذاشته بود به استقبالم اومد  روز خوبی بود ... ولی دلم میخواد سال دیگه کادوتو با دستای کوچولوت خودت بهم بدی ... واسه اومدنت لحظه شماری میکنم ... یک شنبه یعنی 22 اردیبهشت میخوام برم که صدای قلبتو واسه اول...
18 ارديبهشت 1392